آرا مووی

1940: در جریان درگیری های آشفته ارتش فرانسه ، گروه هفتم ناپدید می شود - هیچ کس نمی داند که آنها به اسارت گرفته شده اند. فقط گشت پیشاهنگ آنها ، سه پسر شوخ اما تنبل ، می توانند فرار کنند و اکنون در پشت ژرم می چرخند

پس از کشته شدن بارون فرانکنشتاین توسط هیولای خودش ، دخترش مغز دستیار خود را به بدن جوان خوش تیپ پیوند می دهد ، در حالی که هیولا اصلی به دنبال انتقام از کسانی است که در ایجاد آن شرکت کرده اند.

هنگام تعطیلات در یونان، یک گردشگر آمریکایی به نام بکت پس از یک حادثه ویرانگر، هدف یک تعقیب و گریز قرار می گیرد. او مجبور می شود برای نجات جان خود از آن سوی کشور به سفارت آمریکا برود تا بی گناهی خود را آشکار کند. اما در میان راه مدام همه چیز بدتر می شود و حتی مورد سوء ضن نیز قرار میگیرد ...

باد اسپنسر مثل همیشه درگیر دعوا است - مخصوصاً بعد از اینکه شغل کلانتری پیدا کرد. او مراقب یک پسر کوچک است که در واقع یک فرازمینی با توانایی های خاص است ، بنابراین ارتش او را می خواهد. باد دستانش را پر کرده است

وقتی «والریا بیلی» (لورن)، خواننده پاپ می‌فهمد که محبوبش، «مائوریتسیو» (ونانتینی) ازدواج کرده، از کوره درمی‌رود و در اوج ناامیدی تصمیم به خودکشی می‌گیرد. اما پیش از آن، با «آژانس امدادگران» تماس می‌گیرد و با «دون ماریو» (ماسترویانی)، کشیشی که در آنجا کار می‌کند، صحبت می‌کند و کمی آرام می‌گیرد. با این حال قرص می‌خورد، اما نجات پیدا می‌کند و فردای انروز کشیش به ملاقات او میرود و والریا عاشق او میشود و ...

یک مرد بستنی سابق و یک کشتی گیر که برای دستیابی به سطح بالاتری از زندگی تلاش می کردند ، یک مافراس معروف را متقاعد می کردند که آنها را استخدام کند. با این حال ، هر دوی آنها به زودی متوجه می شوند که زندگی جنایتکار آن چیزی نیست که آنها به دنبال آن بودند.

پتروچیو ، بی رحم و بد اخلاق ، همسر ثروتمند و زیرک خود ، کاتارینا را رام می کند.

پس از این که گروه های جنایتکار در خیابان های ایتالیا خرابکاری می کنند ، یک مامور پلیس "بدون گوف" یک گروه آموزش دیده از پلیس سوار موتورسیکلت را تشکیل می دهد تا جلوی آنها را بگیرد.

یک کلانتر سابق به مردی کمک می کند که برای قتل آماده شود تا با سه برادر قدرتمندی که خواهان مرگ او هستند مقابله کند.